کشتی شکسته ؛ آنکه کشتی اش شکسته باشد. کنایه از درمانده و نومید به سبب از دست رفتن وسیله نجات : کاروان زده و کشتی شکسته و مرد زیان رسیده را تفقدی نماید. ( گلستان ) .
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که بازبینیم دیدارآشنا را.
حافظ.
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که بازبینیم دیدارآشنا را.
حافظ.
شکسته گردیدن ؛ شکسته شدن. انکسار. تکسر. ( یادداشت مؤلف ) : تجزع ، شکسته گردیدن عصا. تیهور؛ آنچه شکسته گردد از ریگ توده. ( منتهی الارب ) .