فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
شکسته شدن ؛ از بین رفتن. زایل شدن. کم شدن. ( یادداشت مؤلف ) . زایل گشتن. از میان رفتن. فرونشستن. کاستن : پس بضرورت دارویی که به یک درجه سرد کند به آن بیامیزند تا حرارت دارو شکسته شود. ( ذخیره خوارزمشاهی
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
) . و اگر به بعض این داروی سردکننده داروی دیگر آمیزند بیشک حرارت داروی نخستین شکسته شود. ( ذخیره خوارزمشاهی ) .
شکسته شدن ؛ مغلوب شدن. شکست یافتن. هزیمت یافتن : هر دو سپاه با یکدیگر برآویختند و حربی کردند سخت و ترکان شکسته شدند و مسلمانان غنیمت بسیار یافتند. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ) .
یاسمن آمد به مجلس با بنفشه دست سود
... [مشاهده متن کامل]
حمله کردند و شکسته شد سپاه بادرنگ.
منجیک.
بسازند تا گردد آن رزمگاه
شکسته شود شهر گیرد پناه.
اسدی.
با اسکندر رومی او را حربها افتاد و چند بار شکسته شد. ( مجمل التواریخ و القصص ) . معتضد چند بار سپاه فرستاد و شکسته شدند و بازآمدند. ( مجمل التواریخ و القصص ) .
بیرون شدن به صحرا و مصاف کردن و شکسته شدن ایشان و پناه بردن به قلعه سمور. ( راحةالصدور راوندی ) .
مصاف لشکر بدعت همی شکسته شود
چو چرخ رایت احمد به صحن بطحا زد.
ظهیر فاریابی
یاسمن آمد به مجلس با بنفشه دست سود
... [مشاهده متن کامل]
حمله کردند و شکسته شد سپاه بادرنگ.
منجیک.
بسازند تا گردد آن رزمگاه
شکسته شود شهر گیرد پناه.
اسدی.
با اسکندر رومی او را حربها افتاد و چند بار شکسته شد. ( مجمل التواریخ و القصص ) . معتضد چند بار سپاه فرستاد و شکسته شدند و بازآمدند. ( مجمل التواریخ و القصص ) .
بیرون شدن به صحرا و مصاف کردن و شکسته شدن ایشان و پناه بردن به قلعه سمور. ( راحةالصدور راوندی ) .
مصاف لشکر بدعت همی شکسته شود
چو چرخ رایت احمد به صحن بطحا زد.
ظهیر فاریابی
خردشدن . . . . خراب شدن . . . . پیرشدن. . . . انکسار. . . .
شکسته شدن : خرد شدن .
مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 382 ) .
شکسته شدن ؛ از پا افتادن. از پا درآمدن : پادشاه. . . به دو دست بر سر و روی شیر زد چنانکه شکسته شد و بیفتاد. ( تاریخ بیهقی ) .
... [مشاهده متن کامل]
شکسته شدن ؛ در اثر پیری یا بیماری و یا اندوه بسیار، ضعیف و ناتوان شدن. ( یادداشت مؤلف ) .
- || آزرده و پریشان گشتن :
به مهتر چنین گفت مرد دبیر
که این نامه بر گرز و تیغ است و تیر
شکسته شد آن مرد جنگ آزمای
از آن پرسخن نامه سوفرای.
فردوسی.
مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 382 ) .
شکسته شدن ؛ از پا افتادن. از پا درآمدن : پادشاه. . . به دو دست بر سر و روی شیر زد چنانکه شکسته شد و بیفتاد. ( تاریخ بیهقی ) .
... [مشاهده متن کامل]
شکسته شدن ؛ در اثر پیری یا بیماری و یا اندوه بسیار، ضعیف و ناتوان شدن. ( یادداشت مؤلف ) .
- || آزرده و پریشان گشتن :
به مهتر چنین گفت مرد دبیر
که این نامه بر گرز و تیغ است و تیر
شکسته شد آن مرد جنگ آزمای
از آن پرسخن نامه سوفرای.
فردوسی.