شکسته سر

پیشنهاد کاربران

شکسته سر ؛مأموم. آنکه سر شکسته دارد. مشجوج. ( یادداشت مؤلف ) . اشج. ( تاج المصادر بیهقی ) : اسلاع ؛ شکسته سر گردیدن. ( منتهی الارب ) :
قلم بخت من شکسته سر است
موی در سر به طالع هنر است.
خاقانی.
ای دایگان عالم دیدی کز اهل شروان
از کوزه یتیمان هستم شکسته سرتر.
خاقانی.