شکسته دلی

/Sekastedeli/

لغت نامه دهخدا

شکسته دلی. [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ دِ ] ( حامص مرکب ) حالت و صفت شکسته دل. آزرده خاطری. رنجیدگی دل. رنجیده دلی. دل رنجوری :
گرچه دلت شکست ز مستی شکسته نام
بر خویشتن شکسته دلی چون کنی درست.
خاقانی.
چون پنج روز آدینه بود اندر مسجد جامع سیستان هیچکس نماز نکرد از شکسته دلی. ( راحةالصدور راوندی ).
رجوع به شکسته دل شود.

فرهنگ فارسی

حالت و کیفیت شکسته دل .

پیشنهاد کاربران

بپرس