شکسته حال. [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] ( ص مرکب ) بینوا. تهیدست. پریشان. تنگدست. ( ناظم الاطباء ). محتاج. مفلوک. بیچاره. ( آنندراج ). حطیم. ( منتهی الارب ) : پیمان شکن هرآینه گردد شکسته حال ان العهود عند ملیک النهی ذِمَم.حافظ.