شکستن پیمان ، پیمان شکستن ؛ نقض عهد. انتکاث. انتباز. شکستن عهد. باطل کردن آن. ( یادداشت مؤلف ) :
بخوردند سوگندهای گران
که پیمان شکستن نبود اندر آن.
فردوسی.
بکوشید و پیمان ما مشکنید
پی و بیخ پیوند بد برکنید.
... [مشاهده متن کامل]
فردوسی.
اگر با تو بسیار خوبی کند
به فرجام پیمان تو بشکند.
فردوسی.
دو دیگر که پیمان شکستن ز شاه
نباشد پسندیده نیک خواه.
فردوسی.
گر ایدون که با من تو پیمان کنی
بدانم که پیمان من نشکنی.
فردوسی.
کسی ز کام دل خویشتن بتابد روی
کسی به بازی با دست بشکند پیمان ؟
فرخی.
من به جان با دوست پیمان کرده ام
نشکنم تا جان بود پیمان دوست.
فرخی.
اکنون که بیوفایی یارت درست شد
در دل شکن امید که پیمان شکست یار.
سعدی.
به قول دشمن پیمان دوست بشکستی.
( گلستان ) .
بخوردند سوگندهای گران
که پیمان شکستن نبود اندر آن.
فردوسی.
بکوشید و پیمان ما مشکنید
پی و بیخ پیوند بد برکنید.
... [مشاهده متن کامل]
فردوسی.
اگر با تو بسیار خوبی کند
به فرجام پیمان تو بشکند.
فردوسی.
دو دیگر که پیمان شکستن ز شاه
نباشد پسندیده نیک خواه.
فردوسی.
گر ایدون که با من تو پیمان کنی
بدانم که پیمان من نشکنی.
فردوسی.
کسی ز کام دل خویشتن بتابد روی
کسی به بازی با دست بشکند پیمان ؟
فرخی.
من به جان با دوست پیمان کرده ام
نشکنم تا جان بود پیمان دوست.
فرخی.
اکنون که بیوفایی یارت درست شد
در دل شکن امید که پیمان شکست یار.
سعدی.
به قول دشمن پیمان دوست بشکستی.
( گلستان ) .