شکستن پشت کسی ؛ سخت مغلوب و زبون کردن وی را. ( فرهنگ فارسی معین ) :
بیاید سپاه مرا برکند
دل و پشت ایرانیان بشکند.
فردوسی.
به رایی لشکری را بشکنی پشت
به شمشیری یکی تا ده توان کشت.
نظامی.
- || کنایه از بی دستیار و مدد شدن. ( یادداشت مؤلف ) . و در این معنی لازم است.
بیاید سپاه مرا برکند
دل و پشت ایرانیان بشکند.
فردوسی.
به رایی لشکری را بشکنی پشت
به شمشیری یکی تا ده توان کشت.
نظامی.
- || کنایه از بی دستیار و مدد شدن. ( یادداشت مؤلف ) . و در این معنی لازم است.
شکستن پشت کسی ؛ انکسار ظَهْر وی. خرد شدن استخوانهای پشت او.