شکستن نان ؛ کنایه از طعام خوردن و قبول دعوت کردن. ( یادداشت مؤلف ) : چه باشد اگر نانی بر خوان ما بشکنی و انگشت بر نمکدان ما زنی. ( مقامات حمیدی ) .
- || ثرد. اشکنه کردن. ثرید کردن. ترید کردن آن. ( یادداشت مؤلف ) : نان مغسول چنان باشد که اندر آب سرد شکنند و یک ساعت بنهند. . . ( ذخیره خوارزمشاهی ) . گفت. . . یک من روغن و یک من عسل بیاورید، بیاوردند در کاسه کرد و نانی چند گرم در آنجا شکست. ( منتخب لطایف عبید زاکانی چ برلن ص 172 ) .
... [مشاهده متن کامل]
- || بریدن آن. جدا کردن آن از قطعه بزرگ خوردن را. کمی از آن خوردن. ( یادداشت مؤلف ) :
روزیش خطر کردم و نانش بشکستم
بشکست مرا دست و برون کرد ز خیری.
مشفق بلخی ( از اسدی ) .
دستم چرا می بشکنی گر گوشه نان بشکنم.
مولوی.
- || ثرد. اشکنه کردن. ثرید کردن. ترید کردن آن. ( یادداشت مؤلف ) : نان مغسول چنان باشد که اندر آب سرد شکنند و یک ساعت بنهند. . . ( ذخیره خوارزمشاهی ) . گفت. . . یک من روغن و یک من عسل بیاورید، بیاوردند در کاسه کرد و نانی چند گرم در آنجا شکست. ( منتخب لطایف عبید زاکانی چ برلن ص 172 ) .
... [مشاهده متن کامل]
- || بریدن آن. جدا کردن آن از قطعه بزرگ خوردن را. کمی از آن خوردن. ( یادداشت مؤلف ) :
روزیش خطر کردم و نانش بشکستم
بشکست مرا دست و برون کرد ز خیری.
مشفق بلخی ( از اسدی ) .
دستم چرا می بشکنی گر گوشه نان بشکنم.
مولوی.