شکستن مصاف ، مصاف شکستن ؛ بر هم زدن صف جنگ یا صف نماز ( جماعت ) . تار و مار کردن صفوف میدان جنگ یا صفوف دیگر : اسفندیار مصاف ایشان بشکست و درفش کابیان بازستد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 52 ) . سلجوقیان چون
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
این مصاف بشکستند بیکبارگی قوت گرفتند. ( راحةالصدور راوندی ) . آمدن ملک نیاتکین به شهر و بردن لشکر به مصاف قوقه و شکستن مصاف ایشان و کشته شدن ایشان بر دست وی. ( راحةالصدور راوندی ) . آمدن غزلعنهم اﷲ و مصاف شکستن روز عید اضحی هم در این سال. ( راحةالصدور راوندی ) .