شکستن دست کسی ؛ خرد کردن استخوان دست وی. ( یادداشت دهخدا ) :
هم اندرزمان اسب بر پای جست
بزد جفته و دست شیده شکست .
فردوسی.
- || خرد شدن استخوان دست وی. ( یادداشت دهخدا ) :
چنین گفت پس زن که چون دست اوی
... [مشاهده متن کامل]
شکسته ست در جنگ آن نامجوی.
فردوسی.
اسب تندی کرد از قضای آمده بیفتاد هم بر جانب افگار و دستش بشکست. ( تاریخ بیهقی ) .
بشکند دستی که خم در گردن یاری نشد
کور به چشمی که لذت یاب دیداری نشد.
زیب النساء ( مخفی ) .
هم اندرزمان اسب بر پای جست
بزد جفته و دست شیده شکست .
فردوسی.
- || خرد شدن استخوان دست وی. ( یادداشت دهخدا ) :
چنین گفت پس زن که چون دست اوی
... [مشاهده متن کامل]
شکسته ست در جنگ آن نامجوی.
فردوسی.
اسب تندی کرد از قضای آمده بیفتاد هم بر جانب افگار و دستش بشکست. ( تاریخ بیهقی ) .
بشکند دستی که خم در گردن یاری نشد
کور به چشمی که لذت یاب دیداری نشد.
زیب النساء ( مخفی ) .
شکستن دست کسی ؛ خرد کردن استخوان دست وی. ( یادداشت مؤلف ) :
هم اندرزمان اسب بر پای جست
بزد جفته و دست شیده شکست .
فردوسی.
- || خرد شدن استخوان دست وی. ( یادداشت مؤلف ) :
چنین گفت پس زن که چون دست اوی
شکسته ست در جنگ آن نامجوی.
فردوسی.
هم اندرزمان اسب بر پای جست
بزد جفته و دست شیده شکست .
فردوسی.
- || خرد شدن استخوان دست وی. ( یادداشت مؤلف ) :
چنین گفت پس زن که چون دست اوی
شکسته ست در جنگ آن نامجوی.
فردوسی.