شکس

لغت نامه دهخدا

شکس. [ ش َ ] ( ع اِ ) یک روز یا دو روز پیش ازطلوع هلال و آن ایام محاق است که دو شب یا سه شب آخرماه باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء )( از اقرب الموارد ). || ( ص ) مرد دشوارخوی.ج ، شُکْس. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

شکس. [ ش َ ک ِ ] ( ع ص ) مرد دشوارخوی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مرد تندخو. ( از اقرب الموارد ).بدخوی. دشوارخوی. سرکش. نافرمان بر. شَرِس. سخت. صعب. عسر ( در اخلاق ). دندان گرد ( در معاملات ). ( یادداشت مؤلف ). || مرد بخیل. ج ، شُکْس. ( منتهی الارب ). بخیل. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ).

شکس. [ ش ُ ] ( ع ص ) ج ِ شَکْس. یقال : رجل شکس و رجال شکس ، کما یقال رجل صدق و آدم صدق. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || ج ِ شَکِس. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به شَکِس شود.

شکس. [ ش َ ک ُ ] ( ع ص ) مرد دشوارخوی. || بخیل. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به شَکِس شود.

فرهنگ فارسی

مرد دشوار خوی یا بخیل .

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مُتَشَاکِسُونَ: افرادی که از بد خلقی همیشه با هم مشاجره داشته باشند (ازکلمه شکس - به فتح حرف اول و کسر حرف دوم - به معنای شخص بد اخلاق است .)
تکرار در قرآن: ۱(بار)

پیشنهاد کاربران

بپرس