شکس
لغت نامه دهخدا
شکس. [ ش َ ک ِ ] ( ع ص ) مرد دشوارخوی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مرد تندخو. ( از اقرب الموارد ).بدخوی. دشوارخوی. سرکش. نافرمان بر. شَرِس. سخت. صعب. عسر ( در اخلاق ). دندان گرد ( در معاملات ). ( یادداشت مؤلف ). || مرد بخیل. ج ، شُکْس. ( منتهی الارب ). بخیل. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ).
شکس. [ ش ُ ] ( ع ص ) ج ِ شَکْس. یقال : رجل شکس و رجال شکس ، کما یقال رجل صدق و آدم صدق. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || ج ِ شَکِس. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به شَکِس شود.
شکس. [ ش َ ک ُ ] ( ع ص ) مرد دشوارخوی. || بخیل. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به شَکِس شود.
فرهنگ فارسی
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی مُتَشَاکِسُونَ: افرادی که از بد خلقی همیشه با هم مشاجره داشته باشند (ازکلمه شکس - به فتح حرف اول و کسر حرف دوم - به معنای شخص بد اخلاق است .)
تکرار در قرآن: ۱(بار)
تکرار در قرآن: ۱(بار)
wikialkb: ریشه_شکس
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید