شکریدن. [ ش ِ ک َ دَ ] ( مص ) شکردن. شکار کردن. قنص.اقتناص. صید. ( یادداشت مؤلف ). شکار کردن. ( آنندراج ) ( از انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ) ( برهان ). || شکستن دشمن باشد. ( آنندراج ) ( برهان ) : همی بود بوس و کنار و نبیدمگر شیر کوگور را بشکرید.فردوسی.|| کشتن. ( یادداشت مؤلف ). || گرفتن. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به شکردن در همه معانی شود.
محمد تقی بهار در یکی از قصاید خود که وزن مفاعیل مفاعیل فاعلن دارد، از این فعل استفاده کرده است:بسا سرو بلندا که کرد پستبسا جان گرامی که بشکریدشُکریدَن. سپاسیدن.+ عکس و لینک