شکرگزار. [ ش ُ گ ُ ] ( نف مرکب ) شاکرو سپاسگزار و حقشناس. ( ناظم الاطباء ). آنکه شکر نعمت و احسان کسی گوید. ( فرهنگ فارسی معین ) : نعمتت بار خدایا ز عدد بیرون است شکر انعام تو هرگز نکند شکرگزار.
سعدی.
فرهنگ فارسی
شکرگزارنده، سپاسگزاری، بجا آوردن شکرنعمت ( صفت ) آن که شکر نعمت و احسان کسی گوید سپاسگزار . توضیح نوشتن این ترکیب به صورت شکر گذار غلط است . قیاس کنید با سپاسگزار .
فرهنگ معین
(شُ. گُ ) [ ع - فا. ] (ص فا. ) سپاس گزار.
فرهنگ عمید
شکرگزارنده، سپاسگزار، آن که شکر نعمت و احسان کسی را به جا آورد.
پیشنهاد کاربران
سپاسدار. [ س ِ ] ( نف مرکب ) شاکر. ( دهار ) . شکور. ( تفلیسی ) ( دهار ) . که پاس نعمت دارد. شکرگزار : تو مر خدای را سپاسدار باش و تسبیح کن. ( جامع الحکمتین ص 159 ) . که گفته اند سپاسدار باش تا سزاوار نیکی باشی. ( مرزبان نامه ) . چون وحش جدا شد از کنارش پیر آمد و شد سپاسدارش. نظامی.
سپاسمند
تدوین فرهنگ مترادف ومتضاد جامع و کامل فارسی برای عموم مردم.