سر زلف در عطف دامن کشان
ز چهره گل از خنده شکّرفشان.
نظامی.
|| کنایه از سخت شیرین. عظیم شیرین چون شکر. ( یادداشت مؤلف ) : با دو لب شکرفشان با دو رخ قمرنشان
نزد سپهر سرکشان بنده نشان آمده است.
سوزنی.
ما به بوسه بر لب ساقی شده فندق شکن او فغان زآن پسته شکّرفشان انگیخته.
خاقانی.
دیت آنرا که سر برد به شکرهم ز لعل شکرفشان بخشد.
خاقانی.
لب لعلم همان شکّرفشان است سر زلفم همان دامن کشان است.
نظامی.
لعلی چو لب شکرفشانت درطبله جوهری ندیدم.
سعدی.
شیرین تر ازین سخن نباشدالا دهن شکرفشانت.
سعدی.
شفا ز گفته شکّرفشان حافظ جوی که حاجتت به علاج گلاب و قند مباد.
حافظ.
|| کنایه از سخت شیرین زبان. شیرین سخن. ( یادداشت مؤلف ) : من ز پیل آورده ام بس بس نظاره کز سفر
پیل بالا طوطی شکّرفشان آورده ام.
خاقانی.
نسر طایر تا لب خندانْش دیدطوطی شکّرفشان می خواندش.
خاقانی.
معلوم شد این حدیث شیرین از منطق آن شکرفشان است.
سعدی.
با بلبلان سوخته بال ضمیر من پیغام آن دو طوطی شکّرفشان بگوی.
سعدی.