یا ابوبکر تویی چون قصب شکّرریز
وین یکی مؤذن خام آمده ای از خرغون.
منجیک.
|| هر چیز شیرین ، چون خنده و تبسم و غیره. کنایه از شیرین و شکرین. ( از یادداشت مؤلف ). سخت شیرین و دلاویز : چون شکرریز خنده بگشاید
خاک تا سالها شکر خاید.
نظامی.
لب از ناردانه دلاویزترزبان از طبرزد شکرریزتر.
نظامی.
از لب شکر طبرزدآمیزدر بوسه طبرزدی شکرریز.
نظامی.
زآن غالیه دان شکّرانگیزمه غالیه ساز و گل شکرریز.
نظامی.
|| قناد و حلوایی. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). شخصی را گویند که از چیزها شکر سازد، و او را به عربی قناد خوانند. ( از ناظم الاطباء ) ( برهان ).- امثال :
هیچ حلوایی نشد استادکار
تا که شاگرد شکرریزی نشد.
؟ ( از یادداشت مؤلف ).
|| ( اِ مرکب ) خوانندگی و گویندگی. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). آواز خوش. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) : شکرریز آن عود افروخته
عدو را چو عود و شکر سوخته.
نظامی.
|| سخن شیرین. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). کلام شیرین و فصیح و بلیغ و شعر. ( از برهان ). || ( نف مرکب ) رنگین و پرنعمت. پر از نعمتهای رنگین و شیرین. ( از یادداشت مؤلف ) : در شکرریز سور او بنشست
زهره را با سهیل کابین بست.
نظامی.
شکرریز بزمی دگر ساختم.نظامی.
|| دارای سخن شیرین و خوش. شیرین سخن. خوش نغمه. که آواز خوش آورد : شمس شکرریز تویی مفخر تبریز تویی.
مولوی.
مجنون به جواب آن شکرریزبگشاد لبی طبرزدانگیز.
نظامی.
به سحری کآتش دلها کند تیزلبش را صد زبان هر صد شکرریز.
نظامی.
چو بر دستان زدی دست شکرریزبخواب اندر شدی مرغ شب آویز.
نظامی.
|| شیرین حرکات. ( یادداشت مؤلف ) : جای پرهیز است در کوی شکرریزان گذشت
یا به ترک دل بگویا چشم بر روزی مکن.
سعدی.
|| خوش طبع و بذله گوی. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). لطیفه گوی. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ مرکب ) لب خوبان. ( برهان ). لب معشوق. ( ناظم الاطباء ). || نثار را گویند که در عروسی بر سر دامادو عروس کنند، و آن بجهت میمنت و شگون حلوا و شکر بوده. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( از برهان ) ( از غیاث ) ( ازناظم الاطباء ). نثار شکر. نثار کردن شکر. ( یادداشت مؤلف ) : بیشتر بخوانید ...