شیر گوزن و غرم را نشکرد
چونکه تو اعدای ترا بشکری.
دقیقی.
چو بهرام دانست کآمَدْش مرگ نهنگی کجا بشکرد پیل و کَرگ.
فردوسی.
به پیر و جوان یک بیک بنگردشکاری که پیش آیدش بشکرد.
فردوسی.
کسی زنده بر آسمان نگذردشکار است و مرگش همی بشکرد.
فردوسی.
همان شیر درّنده را بشکردز دامش تن اژدها نگذرد.
فردوسی.
کس از گردش آسمان نگذردوگر بر زمین پیل را بشکرد.
فردوسی.
چون روز جنگ باشد جز پیل نفکنی چون روز صید باشد جز شیر نشکری.
فرخی.
گر شیر شرزه نیستی ای فضل کم شکرور مار گرزه نیستی ای عقل کم گزای.
مسعودسعد.
اندر او مرغ خانگی نپردزآنکه باز از هوا ورا شکرد.
سنایی.
مرغ آز و نیاز عالمیان باز برّ و عطای تو شکرد.
سوزنی.
به یک کرشمه و یک غنچه زآن دو شکّر خویش هزاردل بربایی هزار جان شکری.
سوزنی.
چو باز او شکرد صید او چه کبک و چه گرگ چو اسب او گذرد راه او چه بحر و چه بر.
انوری.
چنبردف شکارگه زآهو و گور و یوز و سگ لیک به هیچ وقت از او هیچ شکار نشکری.
خاقانی.
- باز شکردن ؛ صید کردن. شکریدن : من بدیشان شکرم جاهل بی حرمت را
که خران را حکما باز به شیران شکرند.
ناصرخسرو.
- دل کسی را شکردن ؛ دل او را شکار کردن. دل او را بشکستن. کنایه از کشتن وی : همان کن کجا از خرد درخورد
دل اژدها را خرد بشکرد.
فردوسی.
|| گرفتن و اخذ کردن. ( ناظم الاطباء ). || شکستن. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( غیاث ) ( برهان ). شکستن جسمی را چون جام و شیشه و یا عضوی را چون سر و گردن ، یا شکست دادن و منهزم ساختن کسی را : که جام برادر برادر خورد
هزبر آنکه او جام می بشکرد.
فردوسی.
ز فرمان یزدان کسی نگذرداگر گردن شیر نر بشکرد.
فردوسی.
بیشتر بخوانید ...