عدل از او، با جمال و با آب است
ظلم از او رفته در شکرخواب است.
سنایی.
دزد اگر نقب در خزینه زنددر شکرخواب پاسبان باشد.
شرف الدین شفروه ای ( از آنندراج ).
آن رفته به ناز در شکرخواب وآن حارس بام او به هر باب.
خاقانی ( تحفة العراقین ).
ای معبّر مژده ای فرما که دوشم آفتاب در شکرخواب صبوحی هم وثاق افتاده بود.
حافظ.
می صبوح و شکرخواب صبحدم تا چندبه عذر نیم شبی کوش و گریه سحری.
حافظ.
تا کی می صبوح و شکرخواب بامدادهشیار گرد، هان که گذشت اختیار عمر.
حافظ.
نمی شد باز چشمش از شکرخواب مگر دیدار خود می دید در خواب.
انیسی ( از آنندراج ).
تغفیق ؛ خفتن به شکرخوابی که در آن سخن مردم شنیده شود. ( از منتهی الارب ). || خواب سحر. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ) ( غیاث ) :مانعش غلغل چنگ است و شکرخواب صبوح
ورنه گر بشنود آه سحرم بازآید.
حافظ.