بسی پالوده های زعفرانی
به شکّرخندشان دادم نهانی.
نظامی.
زُاستخوانم شد سمندر طوطی از رشک همااین نیستان شعله زار از برق شکّرخند کیست ؟
عبداللطیف تنها ( از آنندراج ).
|| ( نف مرکب ) آنکه بطرز شیرین و دلپسندی میخندد. آنکه تبسم شیرین دارد.( از یادداشت مؤلف ). آنکه خنده شیرین داشته باشد. ( آنندراج ) : که شاه نیکوان شیرین دلبند
که خوانندش شکرخایان شکرخند.
نظامی.
به داناییش هفت اختر کمربندبه مولاییش نه گردون شکرخند.
نظامی.
حلاوتهای شیرین شکرخندنی شهرود را کرده نی قند.
نظامی.
از آن یاقوت و آن دُرّ شکرخندمفرح ساخته سوداییی چند.
نظامی.
به سحر آن دو بادام کمربندبه لطف آن دو عناب شکرخند.
نظامی.
|| ( اِ مرکب ) سخن آهسته که باتبسم محبت آمیز گفته شود. || هر چیز ملاطفت آمیز و ظریف و دلربا. || ( نف مرکب ) جذب کننده. ( ناظم الاطباء ).