فتنه سامریش در دهن شورانگیز
نفس عیسویش در لب شکّرخا بود.
سعدی.
اگر دشنام فرمایی وگر نفرین دعا گویم جواب تلخ می زیبد لب لعل شکرخا را.
حافظ.
یاد باد آنکه چو چشمت به عتابم می کشت معجز عیسویت در لب شکرخا بود.
حافظ.
طمع بوسه از آن لعل شکرخا دارم خیر از خانه دربسته تمنا دارم.
صائب.
|| کنایه از شیرین گفتار. آنکه سخن شیرین و دلنشین دارد : ای شاهد شیرین شکرخا که تویی
وی خوگر جور و کین و یغما که تویی.
سوزنی.
گر به شکرخنده آستین بفشانی هر مگسی طوطیی شوند شکرخا.
سعدی.
دیگر این مرغ کی از بیضه برآمد که چنین بلبل خوش سخن و طوطی شکّرخا شد.
سعدی.
شکرفروش که عمرش دراز باد چراتفقدی نکند طوطی شکرخا را.
حافظ.
از جمال اوست قاآنی چنین شیرین زبان جلوه آئینه طوطی را شکرخا میکند.
قاآنی.
و رجوع به شکرخای و شکرخایی و شکر خاییدن شود.