گر بازرفتنم سوی تبریز اجازتست
شکر که گویم از کرم پاشاه ری.
خاقانی.
شکر انعام پادشا گفتن نتوان کآن ورای غایتهاست.
خاقانی.
سلیمی که یک چند نالان نخفت خداوند را شکر صحت نگفت.
( بوستان ).
جزای آنکه نگفتیم شکر روز وصال شب فراق نخفتیم لاجرم ز خیال.
سعدی.
گر به هر مویی زبانی باشدت شکر یک نعمت نگویی از هزار.
سعدی.
وه که گر من بازبینم روی یار خویش راتا قیامت شکر گویم کردگار خویش را.
سعدی.
خدای را به تو فضلی که در جهان داده کدام شکر توان گفت در مقابل آن.
سعدی.
چه شکر گویمت ای باد بامداد وصال که بوستان امیدم بخواست پژمردن.
سعدی.
شکر ایزد بر آن همی گویم که درین فترت و تقلب کار.
ابن یمین.
منم که دیده به دیدار دوست کردم بازچه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز.
حافظ.
و رجوع به شکرگو و شکرگزار شود.