بشنو از نی چون حکایت میکند
وز جداییها شکایت میکند.
مولوی.
هرکه را بینی شکایت میکندکآن فلان کس راست طبع و خوی بد.
مولوی.
شکایت کند نوعروسی جوان به پیری ز داماد نامهربان.
( بوستان ).
شرط عشق است که از دوست شکایت نکنندلیکن از شوق حکایت به زبان می آید.
سعدی.
آن دوست نباشد که شکایت کند از دوست فریاد که بر حال کسش مرحمتی نیست.
سعدی.
از دست دیگری چه شکایت کند کسی سیلی به دست خویش زده بر قفای خویش.
سعدی.
شکایت از که کنم خانگیست غمازم.حافظ.
|| تظلم کردن. دادخواهی کردن. عارض شدن. فریاد خواستن. || ناله و زاری کردن. ( فرهنگ فارسی معین )( ناظم الاطباء ). نالیدن از. بنالیدن از. ( یادداشت مؤلف ) : عاقل نکند شکایت از درد
مادام که هست امید درمان.
سعدی.
مکن ز گردش گیتی شکایت ای درویش که تیره بختی اگر هم بر این نسق مُردی.
سعدی.