شکافیدن. [ ش ِ / ش َ دَ ] ( مص ) به درازا بریدن و شق کردن. ( ناظم الاطباء ). شکافتن. بریدن به درازا : بفرمود تا پس درخت از درون شکافید و زو آدم آمد برون.اسدی. || شکافته شدن. ( یادداشت مؤلف ) : شکافیده کوه وزمین بردریدبدان گونه پیکار کین کس ندید.فردوسی.به شادی همی در کف رودزن شکافه شکافیده شد از شکن.اسدی.ورجوع به شکافتن شود.