با غلامان و آلت شکره
کرد کار شکارگاه سره.
عنصری.
احمد [ سامانی ] را به شکارگاه بکشتند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 101 ). برنشست روزهای سخت صعب سرد... و به شکارگاه رفت. ( تاریخ بیهقی ). در سواری و انواع سلاح کار فرمودن و میدان و شکارگاه چنان یافت که هیچکس به گرد او نمیرسید. ( فارسنامه ابن البلخی ص 86 ). باز مونس شکارگاه ملوک است. ( نوروزنامه ). توتل روزی به شکارگاه فرودآمد. ( مجمل التواریخ و القصص ). و سیف را غلامانش به شکارگاه اندر بکشتند. ( مجمل التواریخ و القصص ). این شکارگاه من است. ( کلیله و دمنه ).تا در شکارگاه بتان عاشقی به لب
باشد شکرشکار چه پنهان چه آشکار.
سوزنی.
روزی اندر شکارگاه یمن با دلیران آن دیار و دمن.
نظامی.
در طرف چنان شکارگاهی خرسند شده به گرد راهی.
نظامی.
انوشیروان عادل در شکارگاهی صیدی کباب میکرد. ( گلستان ). یکی از ملوک با تنی چند از خاصان در شکارگاهی به زمستان از عمارت دور افتاد. ( گلستان ).شکارگاه معانی است کنج خلوت من
زه کمان شکارم کمند وحدت من.
کلیم کاشانی ( از آنندراج ).
|| تصویر نخجیر و نخجیرگاه در روی دف. شکارستان : از حیوان شکارگاه دف آواز
تهنیت شاه را مدام برآمد.
خاقانی.
و رجوع به شکارستان شود.