به دل گفت کاین مرد پرهیزگار
همی از لب آب گیرد شکار.
فردوسی.
شکار یکی گشتی ازبهر آنک مگر دیگری را بگیری شکار.
ناصرخسرو.
فریبنده گیتی شکارت نگیردجز آنگه که گویی گرفتم شکارش.
ناصرخسرو.
زیرا که جهان چو این و آن رایکچند گرفته بد شکارم.
ناصرخسرو.
نیز نگیرد جهان شکار مرانیست دگر با غمانْش کار مرا.
ناصرخسرو.
و رجوع به شکار کردن شود.