ز بس شپ شپ تیر و جر کمان
زمین گشت لرزان تر از آسمان.
فردوسی.
رجوع به شپاشاپ شود.|| ( ص مرکب ) مضطرب و بی تمکین. ( برهان ) ( فرهنگ نظام ) ( انجمن آرا ). آشفته :
مرا گویی مرو شپ شپ که حرمت را زیان دارد
ز حرمت عار میدارم از آن بر عار میگردم.
مولوی.
عاشقان را وقت شورش ابله و شپ شپ ببین کوه جودی عاجز آید پیش ایشان از ثبات.
مولوی.
|| ( ق مرکب ) زود زود. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( از ناظم الاطباء ). || ( اِ مرکب ) شاخه درخت. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ).