شونیز

/Soniz/

لغت نامه دهخدا

شونیز. ( اِ ) سیاه دانه را گویند و به عربی حبةالسودا خوانند و آن تخمی باشد که بر روی خمیر نان پاشند. ( برهان ). مرادف شنیز و شونیز معرب آن. ( رشیدی ). سیه دانه. ( دهار ). حبةالسوداء. ( قاموس ). تخمی است سیاه که به هندی کلونجی گویند. ( غیاث اللغات ). سیاه دانه. حبةالسودا و آن تخمی است که بر روی نان پاشند. ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ). لغتی در شنیز.( منتهی الارب ). سیاه تخمه. نان خواه. شنیز. سویداء. بوغنج. شونوز. شینیز. شهنیز. حبةالمبارکة. و بنا بر قول دینوری اصل کلمه فارسی است. ( یادداشت مؤلف ). بزغنج. ( نزهةالقلوب ). شنبیذ. شویز. شونانا. کالنجی. قالیز. سیاهدانه. ( از ترجمه صیدنه بیرونی ). شنیز است وحب السوداء گویند و به پارسی شونیز و شنیز گویند. ( از اختیارات بدیعی ). شونز. شنز. شینیز. سنیز. معرب آن شؤنیز. شونیز یا سیاه دانه از تیره آلاله ها و شماره گلبرگهای آن از پنج تا هشت است و دانه های سیاه رنگ آن در برگه های وسط گل قرار گرفته و بوی مخصوصی دارد.( حاشیه برهان چ معین از گل گلاب ص 200 ) :
بگاه خشم او گوهر شود همرنگ شونیزا
چنو خشنود باشد من کنم ز انقاس قرمیزا.
بهرامی سرخسی.
رجوع به شینیز و تذکره داود ضریر انطاکی ص 225 و گیاه شناسی گل گلاب ص 200 و ذخیره خوارزمشاهی شود.

شونیز. ( اِ ) شومیز. شومِز. زمین شیارکرده. ( برهان ). شومیز. ( جهانگیری ). رجوع به شومیزشود. || برزیگر و زراعت کننده. ( برهان ).

شونیز.( اِخ ) گورستانی است به بغداد. ( از انساب سمعانی ).

فرهنگ معین

(اِ. ) سیاه دانه .

فرهنگ عمید

گیاهی خودرو با برگ های یا بنفش و دانه های ریز سیاه که گذشته مصرف دارویی داشته، سیاه دانه، نانخواه، بوغنج.

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:سیاه دانه

پیشنهاد کاربران

بپرس