شوم

/Sum/

مترادف شوم: بداختر، بدشگون، بدیمن، مشئوم، منحوس، ناخجسته، نامبارک، نامسعود، نامیمون، ناهماگون، ناهمایون، نحس

متضاد شوم: خجسته، مبارک، میمون، همایون

برابر پارسی: بد شگون، ناخجسته، بد اختر

معنی انگلیسی:
bad omen, ill luck inauspicious, sinister, gloomy, inauspicious[pronounced and treated as an adjective], disastrous, evil, fated, fateful, ill, portentous, premonitory, unfortunate, unfriendly, jinx

لغت نامه دهخدا

شؤم. [ ش ُءْم ْ ] ( ع ص ، اِ ) شترهای سیاه. ( از اقرب الموارد ) . شتران سیاه ، بخلاف حضارکه شتران سپیدند و لا واحد لهما. ( از منتهی الارب ).

شؤم. [ ش ُءْم ْ ] ( ع اِمص ) ضد برکت. ( از اقرب الموارد ). بدفالی. || ( ص ) بدفال. نقیض یمن. یقال : رجل شؤم. ( منتهی الارب ).

شوم. ( از ع ، ص ) ناخجسته. نامبارک. نحس. بفال بد. بداغور. بدبخت. نامیمون. میشوم. مشئوم. بدیمن. ناهمایون. نافرخنده. ( یادداشت مؤلف ) :
آه از این جور بد زمانه شوم
همه شادی او غمان آمیغ.
رودکی.
چون کلاژه همه دزدند و رباینده چو خاد
شوم چون بوم و بدآغال چو دمنه همه سال.
معروفی.
همه باژها بازگیرم دگر
ببرم ترا از تن شوم سر.
فردوسی.
بدو گفت کای مرد بدبخت شوم
ز کار تو ویران شد آباد بوم.
فردوسی.
نگه کن که دانای پیشین چه گفت
که کس را مباد اختر شوم جفت.
فردوسی.
گر شوم بودتی به غلامی بنزد خویش
با ریش شومتر به بر ما هرآینه.
عسجدی.
و این ترک ابله این چربک بخورد و ندانست که کفران شوم باشد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 250 ).
اگر دست شومش بماند دراز
به پیش تو کار دراز آورد.
ابوالفضل جمحی.
شوم است مرغ وام مر او را مگیر صید
بی شام خفته بهتر کز وام خورده شام.
ناصرخسرو.
نیست سر پرفساد ناصبی شوم
ازدر این شعر بل سزای فسار است.
ناصرخسرو.
بازِ همایون چو جغدگشت خِری
جغدک شوم و خِری همایون شد.
ناصرخسرو.
اندر دلش از بغض ائمه شجری است
چه شوم ثمر خواهد از آن شوم شجر ماند.
سوزنی.
من آن نگویم اگر کس برغم من گوید
زهی سپاه بنفرین خهی طلیعه شوم.
سوزنی.
به خشک میوه تو عیدمرا مبارک کن
که عید بر عدوت چون وعید خواهم شوم.
سوزنی.
تو آن مشنو که مرغ شوم خواهد جای ویران را
گرت کنج دل آباد است سوی گنج ویران شو.
خاقانی.
چون منوچهر خفته در خاک است
مهر از این شوم خاکدان برگیر.
خاقانی.
از پس هر مبارکی شومی است
وز پی هر محرمی صفر است.
خاقانی.
جغد که شوم است به افسانه دربیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

نحس، نامبارک، ضدیمن
( اسم ) نا مبارک نامیمون نحس .
شم مخفف شوم شوم بد و یمن و منحوس .

فرهنگ معین

(اِ. ) نامبارک .

فرهنگ عمید

نحس، نامبارک.

گویش مازنی

/shom/ غذای شب – شام – که به سانسکریت سیم گفته شود

واژه نامه بختیاریکا

شوک؛ شیم

جدول کلمات

نحس

مترادف ها

bad (صفت)
زشت، بد اخلاق، فاسد، مضر، بد، سرهم بند، خراب، نامساعد، شوم، شریر، بدکار، لاوصول، بی اعتبار، ناصحیح، زیان اور، بد خو، مهمل

ghastly (صفت)
مخوف، ترسناک، ژیان، شوم، رنگ پریده، هولناک

grim (صفت)
سخت، ترسناک، شوم، عبوس، ظالمانه، ظالم

forbidding (صفت)
زننده، ترسناک، شوم، نفرت انگیز، عبوس، ناخوانده، مهیب، نامطبوع، دافع، بد قیافه، نهی کننده

ominous (صفت)
شوم، بدشگون، نامیمون، بدیمن

fateful (صفت)
مهم، شوم

inauspicious (صفت)
شوم، نامیمون، نامبارک، ناخجسته

dire (صفت)
ترسناک، شوم، وخیم، مهیب

ill-fated (صفت)
شوم، بدبختی اور، ناموفق، بد بخت، موجب بدبختی، بد طالع

unlucky (صفت)
شوم، سیاه، ناموفق، بد بخت، بدشگون، نحس، سیاه بخت، تیره بخت، بدیمن، بخت برگشته

infelicitous (صفت)
شوم، ناموفق، نا مناسب، نالایق، بد بخت، غیر مقتضی، نحس، سیاه بخت

saturnine (صفت)
شوم، افسرده، سنگین، عبوس، دلتنگ، سربی

فارسی به عربی

حاسم , سیی الحظ , فظیع , متجهم , مریع , منذر بسوء العاقبة

پیشنهاد کاربران

نا فرجام
این واژه پارسی است.
بدیمن
به بندری شامگاه
نحس ، بد ، مضر
سیاه قفا. [ ق َ ] ( ص مرکب ) شوم. بدقفا : و نه. . . مشتی دوغ بازی سیاه قفا، بی نوای پرجفا. ( کتاب النقض ص 475 ) . رجوع به سیه قفا شود.
ترسناک
شوم
شام در گویش بندری خوزستانی
در گویش محلی بوشهری به معنای شام است
نافرخ
در زبان لری بختیاری ::شام. شخم. به هم. اختلاف. شورش
شخم::شوم. شهم.
شوم نخردی::شام نخوردی
ره شومنیسو به یک::رفت بین آنها را به هم زد
شوم وس بسوو::اختلاف بینشان افتاد
داروم زمی شوم زنم:::دارم زمین را شخم می زنم.
به شومنس تا بیام::آن را هم بزن تا
برگردم ( شمنس )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس