همه قلب وجود و شوله عصر
نعایم وار آتش خوار و ریمن.
خاقانی.
و رجوع به شوله شود.شولة. [ ش َوِ ل َ ] ( ع اِ ) عَلَم است کژدم را. ( منتهی الارب ).
شوله. [ ش َ ل َ ] ( اِخ ) نام یکی از منازل قمر. ( برهان ). شولة :
خم شوله چو خم زلف جانان
مغرق گشته اندر لؤلؤ تر.
لبیبی ( ازتاج المآثر ).
هم شوله بود کو پس شوال زخم زدبر تارک مبارک پور طغان یزک.
خاقانی.
رجوع به شولة شود. شوله. [ ش َ / شُو ل َ / ل ِ ] ( از ع ،اِ ) شولة. نیش عقرب که مرتفع باشد. ( فرهنگ نظام ).
- شوله فعل ؛ آزاردهنده. نیش زننده. که چون نیش عقرب نیش زند :
میزان حکمتی و ترا بر دل است زخم
زین شوله فعل عقربک شوم نشترک.
خاقانی.
شوله. [ ش َ / شُو ل َ / ل ِ ] ( اِ ) یک توپ پارچه. ( برهان ). یک توپ پارچه که درویشان بجای پتو بکار برند. ( فرهنگ فارسی معین ). || تیر شهاب که روشناییی باشد که شبها در جانب آسمان از طرفی به طرف دیگر رود. ( برهان ). || شله : شوله ماش. شوله قلمکار. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به شله شود. || چوله. جولا. || مزبله دان بود در کویها. ( فرهنگ اسدی ). سرگین دان و جای خاک و پلیدیها بود در محله و کویها که جمع کنند به یک جا. ( از اوبهی ). سرگین دان و جا و موضعی است در کوچه ها که خاکروبه و خلاشه و پلیدیها در آن ریزند. ( برهان ). جایی که در کوچه ها خاکستر و خاکروبه ریزند. ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) : بیشتر بخوانید ...