شوق

/Sowq/

مترادف شوق: آرزومندی، اشتیاق، دلبستگی، ذوق، رغبت، شور، علاقه، هوس

برابر پارسی: شور، آرزومندی، خواستاری، دلبستگی، شادی

معنی انگلیسی:
gusto, relish, soulfulness, spirit, stimulation, verve, vibrancy, zeal, eagerness, strong desire, great interest, enthusiasm, delight, pleasure

لغت نامه دهخدا

شوق. ( ع ص ، اِ ) ج ِ اَشْوَق. ( منتهی الارب ). عشاق. ( اقرب الموارد ). عاشقان. ( منتهی الارب ). مشتاقان. رجوع به اشوق شود.

شوق. [ ش َ ] ( ع اِمص ) آزمندی نفس و میل خاطر.ج ، اشواق. ( منتهی الارب ). آرزومندی. ( المصادر زوزنی )( مهذب الاسماء ). آرزومندی. بویه. ( از یادداشت مؤلف ). خواست. غرض. ( از منتهی الارب ). نیاز. ( فرهنگ اسدی ).رغبت و اشتیاق و منتهای آرزوی نفس و میل خاطر. ( ناظم الاطباء ). خواهانی. صاحب آنندراج گوید: آتش طبع، آتش دست ، آتشین پای ، سبکروح ، سرشار، رسا، بیخودی ، جهان پیمای ، بی هنگام تاز، بی محاباتاز، خروشان ، برقعگشا، راحت آزار، بی تاب ، بیقرار، طاقت ناپسند، خرمن سوز، موسی نگاه از صفات شوق است و زنجیر از تشبیهات اوست ، و با لفظ ریختن و دادن مستعمل است. ( از آنندراج ) :
سمن بوی آن سر زلفش که مشکین کرد آفاقش
عجب نی ار تبت گردد ز روی شوق مشتاقش.
منوچهری.
به شهر غزنی از مرد و زن نماند دو تن
که یک زمان بود از خمر شوق او هشیار.
ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 778 ).
شده حیران همه در صنع صانع
همه سرگشتگان شوق مبدع.
ناصرخسرو.
خیره نکرده ست دلم را چنین
نه غم هجران و نه شوق وصال.
ناصرخسرو.
سوخته عود است و دلبندان بدو دندان سپید
شوق شاهش آتش و شروانش مجمر ساختند.
خاقانی.
بدان خدای که پاکان خطه اول
ز شوق حضرت او والهند چون عشاق.
خاقانی.
ز آتش شوق او که در دل داشت
دل آتش کباب دیدستند.
خاقانی.
یکی آنکه نخواسته ام که به تکلف و شوق مقاصد و معانی کتاب در حجاب اشتباه بماند و هر فهم بدو نرسد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 8 ).
در شوق رخ تو بیشتر سوخت
هرکه به تو قرب بیشتر یافت.
عطار.
هرگز آن شوق و شادی فراموش نکنم. ( سعدی ).
شکرفروش مصری حال مگس چه داند
این دست شوق بر سر و آن آستین فشانان.
سعدی.
عجب که بیخ محبت نمیدهد بارم
که بر وی اینهمه باران شوق می بارم.
سعدی.
بندبندم شد فغانی بسته زنجیر شوق
خوش دلم زین بندها گر باز نگشاید مرا.
بابافغانی.
هجر خدایا مده زود وصالی بده
شوق مده این قدر یا پر و بالی بده.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

برانگیختن به عشق ومحبت وبه آرزو آوردن، میل خاطر، رغبت، اشواق جمع، برانگیخته شدن عشق، آرزومندی
( اسم ) ۱ - آرزومندی میل اشتیاق رغبت : جمع : اشواق . ۲ - طلب کمال است که بر وجهی دیگر حاصل نباشد زیرا چیزی که عادم امری باشد راسا مشتاق به آن نخواهد شد زیرا تصور آن را نمی کند که مشتاق به آن شود و شوق به معدوم مطلق محال است و بالجمله شوق استدعای کمال است آتشی است که خدای تعالی در دل اولیای خود بر افروزد تا آن چه در دل آنهااز خواطر وارادات و عوارض و حاجاتست بسوزد .
در تداول زنان مثل شبه یا مثل شوق سخت و سیاه و شفاف .

فرهنگ معین

(شَ ) [ ع . ] (اِمص . ) میل ، رغبت .

فرهنگ عمید

۱. برانگیختن به عشق و محبت، میل و رغبت فراوان.
۲. (تصوف ) رغبت سالک برای وصول.

واژه نامه بختیاریکا

بَوش

دانشنامه آزاد فارسی

(در لغت به معنی میل و رغبت) در اصطلاح فلسفه، میل به کمال و دفعِ زیان و جلبِ سود، و از مبادی حرکت. شوق به حسب متعلق آن در سه مورد به کار می رود: ۱. شوق طبیعی یا تسخیری، که تابع اراده نیست؛ مانند چرخش گیاه به طرف نور و رفتن ریشۀ آن به سوی آب. ۲. شوق حیوانی که مبدأ آن ارادۀ نفوس پست یا ادراکات ساقط است؛ مانند کارهای حیوانات و رفتارهای پست انسانی ۳. شوق نفسانی که مبدأ آن ارادۀ نفوس عالیه برای کسب کمال است.

مترادف ها

delight (اسم)
حیرت، لذت، شوق، خوشی، طرب، سرور

ardency (اسم)
شوق، شور و حرارت

craze (اسم)
ترک، دیوانگی، شوق، شکاف، شور

zeal (اسم)
شوق، غیرت، حرارت، گرمی، تعصب، ذوق، جانفشانی، حمیت

fervor (اسم)
شوق، غیرت، گرمی، خونگرمی، التهاب، اشتیاق شدید، حرارت شدید

ardor (اسم)
شوق، تب و تاب، غیرت، حرارت، گرمی، خونگرمی

fervency (اسم)
شوق، غیرت، گرمی، خونگرمی

فارسی به عربی

بهجة , حماس , حماسة , هوس

پیشنهاد کاربران

سلیم
شوق: آرزو، آرزوی
شوق کلمه ای عربی است و هیچ ربطی به زبان دری نداره
در زبان دری اصلا حرف ق وجود نداره
درخوش. [دَ خوَش ْ / خُش ْ ] ( اِ مرکب ) شوق. اشتیاق. ( برهان ) ( آنندراج ) . خواهش. آرزو. میل. محبت. ( ناظم الاطباء ) .
انگیزش
با گواه گرفتن آنچه ایرزاد در این باره واکاویده، می توان واژه ی انگیزش را نیز چون یکی از برابرهای واژه ی کژ و کوله شده ی �شوق� پیشنهاد نمود؛ برای نمونه، بجای �شور و شوق� می توان گفت و نوشت:
شور و انگیزش
شوق
هیجان - خوش حالی
one's liking for sth/someone
شور ، اشتیاق، علاقه
شوق
واژه ای پارسی که اَربیده شده و هم ریشه با واژه ی اروپایی " شوک " است .
مینه : به گیزش ، هَرکِش/ اَرکِش ( تَحَرُک ) ، اَنگیزش دَرآوردن که این کار مایه ( باعث ) شور در پَرد ( فَرد ) میشود .
ولی واژه های : اِشتیاق ، مُشتاق ، مُشَوِق ، تَشویق. . . بر پایه دستور واژه سازی اَرَبی بَرساخته شده اند.
...
[مشاهده متن کامل]

در پارسی می توان این واژه را بازسازی و نوسازی کرد :
شوغ ، شوغیدن ، شوغاندن
نکته : وات " ق " یک وات دو سدایی است که در آن به همراه " ق " حرف " خ " هم لَفزیده می شود.

اشتیاق

بپرس