لغت نامه دهخدا
شوس. [ ش َ وَ ] ( ع مص ) شدید بودن و گستاخ بودن در جنگ. ( از اقرب الموارد ). || نگریستن به گوشه چشم از تکبر یا خشم یا چشم را تنگ کرده و پلکها را فروخوابانیده نگریستن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
شوس. [ ش َ ] ( ع مص ) خائیدن مسواک و دندان مالیدن بدان. ( منتهی الارب ). شوص. خائیدن مسواک. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به شوص شود.
شوس. ( اِ ) به سریانی بقله یهودیه است. ( از فهرست مخزن الادویه ). رجوع به بقله یهودیه شود.
فرهنگ فارسی
مترادف ها
شوس
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید