شوریده گشتن

لغت نامه دهخدا

شوریده گشتن. [ دَ / دِ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) آشفته شدن. منقلب شدن. نابسامان شدن. به طغیان گراییدن. آشفتگی یافتن : نواحی ختلان شوریده گشته بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 410 ). حاجب سباشی به خراسان رفت و جبال بدین سبب شوریده گشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 509 ). چون کار شوریده گشت این فقیه آزادمرد از وطن خویش بیفتاد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 606 ). همان عادت فروگرفت که با مردمان همی داشت ، مردمان سیستان شوریده گشتند. ( راحةالصدور راوندی ).
- شوریده گشتن کار بر کسی ؛ آشفته شدن و مشوش شدن و پریشان و نابسامان شدن کار بر او : هرگاه که پادشاه عطا ندهد و سیاست هم بر جایگاه نراند همه کارها بر وی شوریده و تباه گردد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 458 ).

فرهنگ فارسی

آشفته شدن منقلب شدن

پیشنهاد کاربران

بپرس