شناسنده گر نیست شوریده مغز
نبهره شناسد ز دینار نغز.
نظامی.
جهاندار در کار آن پای لغزاز آن داستان مانده شوریده مغز.
نظامی.
مبادا که شه را رسد پای لغزکه گردد سر ملک شوریده مغز.
نظامی.
عشق او کرد اینچنین شوریده مغزم ورنه بودسرنوشت آسمانها ابجد طفلانه ام.
صائب.