شوریده دل

لغت نامه دهخدا

شوریده دل. [ دَ / دِدِ ] ( ص مرکب ) شیدا. عاشق. آشفته احوال :
چو از بیطاقتی شوریده دل شد
از آن گستاخ رویی ها خجل شد.
نظامی.
شوریده دلی چنین هوایی
تن درندهد به کدخدایی.
نظامی.
مگس پیش شوریده دل پر نزد
که او چون مگس دست بر سر نزد.
سعدی.
هرکه را کنج اختیار آمد تو دست از وی بشوی
کآنچنان شوریده دل پایش به گنجی در فروست.
سعدی.
شوریده دلانیم نه هشیار و نه مست
سرگشته و پای بسته و باده بدست.
اوحدی.

فرهنگ فارسی

شیدا عاشق

پیشنهاد کاربران

سگان را نرسد ک ب مگس پارس کنند . . در حمام عمومی هم شامپو ب سگ نرسد زیرا مگس ب ظاهر کثیف طلای شوریده ایست ک اکنون آرزوی سگان است. . سگ وفا دارد اما سگی ک فقط پارس میکند و با وفا نیست هم خر است هم سگ و
...
[مشاهده متن کامل]
عدالت حکم نکند ک خران را مانند سگان با وفا بینم سگ بی وفا از هزاران دشمن ب ظاهر دوست سگ تر است و خر تر . . . طلای شوریده دستانش را میشوید از هر کار پلید و کثیفی ک سگان در خفقان ب آن می پردازند و مو های طلای شوریده چون طلای مگس میدرخشد و روشن میکند دنیا را اما سگان دیگر طلا نمی شوند چون در حمام خانه ی طلای شوریده عشقی است ک سگان در توالت آن را درک نخواهند کرد و خوانندگان آن نوشته ب این نوشته می گریند زیرا تا قبل از این آنها حامی سگان بی وفا بودند ک اکنون هم خر می باشند و هم سگ

بپرس