شوریدن دل ؛ دل بهم خوردن. شوریدن منش. تهوع : فرث ؛ شوریدن دل زن باردار. غثیان ؛ شوریدن دل. ( منتهی الارب ) .
- || نگران و مضطرب شدن دل : بَعْثَرة، تَبَعْثُر؛ شوریدن دل. تَجَیﱡش ؛ شوریدن دل. تَمَقْحُس ؛ شوریدن دل. تَمَقﱡس ؛ شوریدن دل. جَیْش ، جَیَشان ، جُیوش ؛ شوریدن دل و برآمدن از اندوه یا از بیم. غَنَث ؛ شوریدن دل. قَلْس ؛ شوریدن دل. مَقَس ؛ شوریدن دل. ( منتهی الارب ) .
... [مشاهده متن کامل]
- || متنفر شدن. بیزار گشتن :
بشوریدم دل از شوریده گیتی
بگردیدم سر از گردنده اختر.
ناصرخسرو.
- || نگران و مضطرب شدن دل : بَعْثَرة، تَبَعْثُر؛ شوریدن دل. تَجَیﱡش ؛ شوریدن دل. تَمَقْحُس ؛ شوریدن دل. تَمَقﱡس ؛ شوریدن دل. جَیْش ، جَیَشان ، جُیوش ؛ شوریدن دل و برآمدن از اندوه یا از بیم. غَنَث ؛ شوریدن دل. قَلْس ؛ شوریدن دل. مَقَس ؛ شوریدن دل. ( منتهی الارب ) .
... [مشاهده متن کامل]
- || متنفر شدن. بیزار گشتن :
بشوریدم دل از شوریده گیتی
بگردیدم سر از گردنده اختر.
ناصرخسرو.