مشوران به خودکامی ایام را
قلم درکش اندیشه خام را.
نظامی.
پیر عمر گوید چون خلوتی خواست کرد برای عبادتی یا فکری در خانه شدی و سوراخها محکم کردی گفتی ترسم که آوازی یا بانگی مرا بشوراند و آن خود بهانه بودی.( تذکرةالاولیاء عطار ).- شوراندن خاطر ؛ مضطرب کردن خاطر. پریشان کردن خاطر :
هزار نوبت اگر خاطرم بشورانی
از این طرف که منم همچنان صفایی هست.
سعدی.
- شوراندن خرد یا هوش ؛ مشوش کردن عقل یا هوش. پریشان کردن هوش یا خرد : به کین گرانمایگان شان بکش
مشوران بر این کار بیهوده هش.
فردوسی.
|| برآغالیدن. تحریک کردن. به آشوب و انقلاب برانگیختن : بیایی و رسواکنی دوده را
بشورانی این کین آسوده را.
فردوسی.
غرض تو آن بود که ملک بر من بشورانی و خاص و عام را بر من بیرون آری. ( تاریخ بیهقی ). از هر کشوری بخوانم و به دفع ایشان برنشسته ایران و توران بر برادران بشورانم. ( رشیدی ). که لشکر خراسان ، زنبورخانه شورانده اند و خود رفته اند. ( تاریخ سلاجقه کرمان محمدبن ابراهیم ).|| بیدار کردن. برانگیختن.
- شوراندن خواب کسی ؛ بیدار کردن وی :
راه آه سحر از شوق نمی یارم داد
تا نباید که بشوراند خواب سحرت.
سعدی.