جنگی که تو آغازی صلحی که تو پیوندی
شوری که تو انگیزی عذری که تو پیش آری.
منوچهری.
بس کن ز شور انگیختن وز خون ناحق ریختن کز بس شکار آویختن می بگسلد فتراک تو.
خاقانی.
|| فتنه و آشوب برپا کردن : ای بسا شورا کز آن زلفینکان انگیختی
گر نترسیدی تو از منصور عادل کدخدای.
منوچهری.
هر روز بهر دستی رنگی دگرآمیزی هر لحظه بهر چشمی شور دگر انگیزی.
خاقانی.
|| بانگ و فغان برآوردن : صبح پیش ازوقتشان عید از درون برساخته
مرغ پیش از وجدشان شور از نهان انگیخته.
خاقانی.