شوخ

/Sux/

مترادف شوخ: چرک، شوخگن، فضله، نجس، وسخ، خوشگل، زیبا، ظریف، بی آزرم، بی ادب، بی حیا، گستاخ، بذله گو، دعاب، ظریف طبع، لای گو، لطیفه گو، مزاح، مسخره، هزال، طناز، فتنه انگیز، فسونساز، فضول، وقیح، بانشاط، خوشدل، زنده دل، شاد، شنگ

معنی انگلیسی:
gay, jovial, witty, saucy, joker, arch, dirt, frivolous, fun, good-humored, jocose, jocular, josher, lively, pus, quizzical, wanton

لغت نامه دهخدا

شوخ. ( اِ ) چرک. ( فرهنگ جهانگیری ). چرک جامه که به تازی آن را وسخ گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). وسخ. ( یادداشت مؤلف ). وسخ و کرس و ریم و کلخج باشد که بر تن و جامه نشیند و گروهی از عامه چرک گویند. ( از لغت فرس اسدی ). چرک جامه وچرک بدن. ( غیاث اللغات ). چرکی باشد که بر بدن و جامه نشیند و بعربی وسخ گویند. ( برهان ). چرک و وسخی که بر بدن و جامه نشیند. ( از ناظم الاطباء ) :
بدان جامه شوخ در پیش تخت
بیفتاد و گفت ای شه نیکبخت.
فردوسی.
خواجه بزرگ است و مال دارد و نعمت
نعمت و مالی که کس نیابد از آن کام
بخلش جایی رسیده کو نگذارد
شوخ به گرمابه بان و موی به حجام.
عسجدی.
باشراب انگوری یا شراب زوفا به گوش اندر چکانند [ بوره را ] شوخ گوش را پاک کند و گرانی گوش را ببرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و فضله خون به طمث نرسد و آنقدر باشد که به شوخ و عرق خرج شود. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
شوخ شیخ آورد تا بازوی او
جمع کردآن جمله پیش روی او.
عطار.
شیخ گفتا شوخ پنهان کردن است
پیش چشم خلق ناآوردن است.
عطار.
الرفغ؛ شوخ ِ بن ناخن. ( السامی فی الاسامی ). || گاه در معنی مطلق چرک و پلیدی بکار رود : و بدل او [ بدل اشق ] شوخ ِخانه مگس انگبین است. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || پوست دست و اعضا که بسبب کار کردن سخت شده و پینه بسته باشد. ( برهان ). پینه که از شدت کار بر دست و پای سخت شود. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از سروری ) ( از رشیدی ). پهرک. پینه. شغ. شغر. شغه. کبره. کپره. کوره. || دست و پای سخت شده و شغه بسته از کار کردن و راه رفتن. ( از ناظم الاطباء ): نَبْخ ، نَبَخ ؛شوخ دست از کار. ( منتهی الارب ). اِقْسان ؛ درشت گردیدن و شوخ بستن دست به کار کشت و آبکشی. ( از ناظم الاطباء ) : یک روز پسر خود را که یکی دینار زر می سخت تا به کسی دهد آن شوخ که در نقش درست زر بود پاک میکرد گفت با پسر این ترا از ده حج و ده عمره فاضلتر. ( تذکرةالاولیاء عطار ). || چرک جراحت. ( انجمن آرا ) ( سروری ) ( رشیدی ). ریم اندام. ( غیاث اللغات ). ریم و چرک زخم. ( از ناظم الاطباء ) ( برهان ) :
به موم و روغن و گل ، شوخ زخمه گه کن نرم
که تا بدست بزرگان دین ضرر نبود.
سوزنی.
|| ( ص ) بی باک و دلیر. ( برهان ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). بی باک. ( از ناظم الاطباء ). بی پروا. جسور. جَلد. جَلد و چالاک. ( غیاث ) ( آنندراج ) : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

گستاخ، شاد، خوشحال، زنده دل، بذله گو، اهل مزاح
( صفت ) ۱ - فضول بی حیا بی شرم گستاخ . ۲ - شاد خوشحال خرم زنده دل ۳ - دزد راهزن . ۴ - خوشگل و ظریف : شاهد شوخ و شنگ .

فرهنگ معین

(اِ ) چرک ، ریم .
(ص . ) ۱ - گستاخ ، بی حیا. ۲ - زنده دل ، خوشحال . ۳ - دزد. ۴ - خوشگل .

فرهنگ عمید

۱. شاد، خوشحال، زنده دل.
۲. بذله گو، اهل مزاح.
۳. [قدیمی] خوشگل.
۴. [قدیمی] گستاخ.
* شوخ وشنگ: [قدیمی] خوشگل و ظریف.
۱. چرک بدن.
۲. چرک لباس: اگر شوخ بر جامهٴ من بُوَد / چه باشد دلم از طمع هست پاک (خسروی: شاعران بی دیوان: ۱۷۸ ).

واژه نامه بختیاریکا

از گونه ی گیاهان ییلاقی با دانه های قرمز رنگ

مترادف ها

jocularity (اسم)
ظرافت، شوخ، خوش مزگی

jester (اسم)
شوخ، دلقک

joker (اسم)
شوخ، مزاح، بذله گو، ژوکر، مضمون گو

frolicsome (صفت)
شوخ، شاد، شادمان

sportful (صفت)
شوخ، خوش گذران، بازیگوش، تفریحی

jocose (صفت)
شوخ، شوخی امیز، فکاهی، شنگ

waggish (صفت)
شوخ، بذله گو، شوخ و شنگ

lightsome (صفت)
درخشان، چابک، روشن، خوشدل، شوخ، سبک، برنگ روشن

quizzical (صفت)
مات، شوخ، عجیب و غریب

gay (صفت)
فراخ، خوشدل، شوخ، سرحال، خرم، خوشنود، سرمست، سبک روح، خوش وقت، خشنود، سرخوش، پرنشاط

blithesome (صفت)
بشاش، شوخ، سرحال

blithe (صفت)
دوستانه، خوش، نرم و ملایم، شوخ، شاد دل

witty (صفت)
شوخ، عاقل، ظریف، کنایه دار، بذله گو، لطیفه گو، لطیفه دار

facetious (صفت)
هیجان، شوخ، لوس، اهل شوخی بیجا

jolly (صفت)
خوشحال، شوخ، با نشاط، بذله گو

jocular (صفت)
شوخ، ظریف، شوخی امیز، فکاهی

فارسی به عربی

ذکی , لامبالی , لوطی , محشة , مهرج , نکات , هزل , هزلی

پیشنهاد کاربران

مجید علیائی
جواب . شنگ مانند مثلی که میگویند طرف شنگوله . شاده و جواب سه حرفی همان شنگ است
در حال حاضر این واژه به معنی فرد خوش خنده و با نمک است اما در قدیم به معنی چرک و کثیف بوده است
خوش مزاح . [ خوَش ْ / خُش ْ م ِ ] ( ص مرکب ) ملیح . شوخ . خوشمزه . خوش گو : سوزنی خوش طبع بادا با ملیح خوش مزاح خدمت جان ترا از جان و از دل خواستار. سوزنی .
چرک و آلودگی
گستاخ ، بذله گو
امروزه به معنی شخص باحال و با نشاط به کار میره
شاد . . . زنده دل . . . . . بزله گو. . . . خوشحال . . . . .
آلودگی
shox
"شوخ" در کوردی زیاد بکار میرود
به معنای "خندان، شیرین و زیبا "
همراه شنگ می اید
شوخ و شنگ:شیرین و زیبا
چرک
چرک و آلودگی . ناخالصی
شوخ پیش چشم آوردن
کنایهاست از یادآوری و گوشزد عیب و کاستی دیگران
خندان . بی ارزش . مزه پران

بپرس