شهید سید حسین حسینى

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] علامه شهید سید عارف حسین حسینی که برای بقاء دین، مجد و عظمت جامعه دینی پکستان، فداکاری فراوانی نمود و سرانجام توسط عناصر ضددین و تفکر انقلاب اسلامی به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
شهید سید حسین حسینی در سال 1329 هـ.ش در «کمج» از روستاهای شهرستان درّه صوف، از توابع ولایت «سمنگان» دیده به جهان گشود. پدرش؛ سید محمدتقی حسینی یک کشاورز بود که وضع مالی خوبی نداشت. سید حسین در کودکی یتیم شد و زیر نظر عمویش، سید حسن آخوند - مؤسس مدرسه امام صادق علیه السلام واقع در کمج - پرورش یافت.
شهید در سن یازده سالگی پس از فراگیری مقدمات از محضر سید حسن آخوند به تحصیل علوم دینی پرداخت و به این وسیله وارد محافل علمی متعددی شد و به حوزه درسی برخی از علماء راه یافت.
استادان وی عبارتند از حجج الاسلام:
سید حسین پس از تکمیل سطوح اولیه در سال 1347 هـ.ش، عازم نجف اشرف شد او در زندگی نامه خودنوشتی که نگاشته است، اطلاعاتی درباره شروع تحصیلات و استادانش را به خواننده منتقل می کند.
وی می نویسد: «در اواخر سال 1347 هـ.ق تصمیم گرفتم به نجف بروم. ابتدا با مادرم در میان گذاشتم. موافقت کرد و بعد هم با پدر صحبت کردم. با موافقت آن ها تصمیم گرفتم به مرکزِ استان سمنگان، برای گرفتن گذرنامه بروم. آنجا رفتم. اتفاقاً مسأله ای پیش آمد که ما آن را به فال نیک گرفتیم و آن، این بود که در آنجا صندوقی گذاشته بودند، برای قرعه کشی و در آن صندوق برگه های کاغذ گذاشته بودند که - بعضی شان سفید و روی بعضی هم کربلا نوشته بود. پلیس محافظ کاغذ را به دستم داد که روی آن نوشته بود - بسیار خوشحال شدم. وقتی که - در خانه برگشتم، با پدر و مادر صحبت کردم. آن ها نیز خوشحال شدند. پدرم پول مختصری هم برایم آماده کرد که با همان پول راهی عراق شدم، به زیارت عتبات مقدسات نائل شدم و آخرین زیارتی ما هم نجف اشرف بود که قبر مولا امیرالمومنین علیه السلام زیارت کردم. با دوستان خود در میان گذاشتم که من در نجف می مانم. آن وقت جوان 18 ساله بودم. دوستان قبول نمی کردند و من هم اصرار می ورزیدم تا این که قضیه به اطلاع یکی از روحانیون منطقه ای ما که در نجف بود، رسید. ایشان گفت: صلاح نیست که در اینجا بمانی، چون نجف گرم است. تو کوچک هستی؛ ولی با همه این ها تصمیم گرفتم آنجا بمانم».
«پس از چند ماه که در نجف ماندم، از اوضاع آنجا اطلاع پیدا کردم. در اوایل سال 1347 مرحوم آیت الله حکیم فوت کردند و من تا آن زمان مقلد ایشان بودم. بعد به خاطر مساله تقلید رفتم، در حرم امیرالمؤمنین علیه السلام خودم از مولا نظرخواهی کردم. چون در آن وقت کوچک بودم و از مراجع شناختی نداشتم. بالای سر حضرت امیر علیه السلام دو رکعت نماز خواندم. مجدانه از حضرت خواستم که بعد از آیت الله حکیم از که تقلید کنم؟ قرآنی را باز کردم. البته درست یادم نمانده که کدام آیه آمد، ولی همین قدر یادم هست که وقتی استخاره کردم که از امام تقلید کنم، آیات رحمت و لطف خدا و بهشت آمد. پس از استخاره و نظرخواهی از امام و سئوال از روحانیون خبره، مقلد امام شدم. پس از آن با دوستان دیگر که داشتم، بعضی از شب ها می رفتیم در جلسه بیرونی امام شرکت می کردیم. یادم هست وقتی آنجا رفتیم، امام به ما خیلی توجه می کردند، چون به طلب های جوان بسیار توجه داشتند. ما با این محبت امام خیلی علاقه و عشق پیدا می کردیم؛ البته اول پیش خود تعجب می کردیم که چطور امام به شخصیت ها و علمایی که می آیند، آن طوری که باید و شاید توجه نمی کند؛ ولی وقتی ما طلب های جوان می رفتیم در مجلسِ امام، خیلی محبت می کردند؛ البته بلند نمی شدند ولی یک تکانی می خورد. با یک لبخندِ با محبت تمام وجود ما را تکان می داد و این سبب می شد که علاقه پیدا می کردیم و پس از مدتی با این که درس ما پایین بود؛ اما وقتی که امام «حکومت اسلامی» را درس دادند و به صورت جزوه پخش شد، ما این جزوات را خواندیم و علاقه ای بیشتر پیدا کردیم؛ چون به امام علاقه داشتیم، با پسر امام مرحوم مصطفی نیز آشنا شدیم و باز هم آشنایی ما با ایشان از راه امام حسین علیه السلام شد؛ چون آقا مصطفی با این که پیاده روی برای ایشان مشکل بود، اما یک فرد بزرگ بود به اهل بیت علیه السلام خیلی علاقه داشت؛ لذا از نجف تا کربلا با پیاده روی به زیارت امام حسین علیه السلام می رفت ما هم که به امام علاقه داشتیم و آقا مصطفی هم مظهر اخلاق بود به او هم علاقه پیدا کرده بودیم. در خدمت ایشان ما هم پیاده به کربلا مشرف شدیم. از این جا بود که به امام و آقا مصطفی از نزدیک آشنایی پیدا کردیم و اندیشه مبارزاتی و سیاسی امام هم در ما اثر گذاشت و از آنجا ما علاقه به مبارزه علیه کفر و شرک و ظلم و ستم پیدا کردیم و در اثر این روابط نزدیک با امام و آقا مصطفی و شهید محمد منتظری و باقی برادرانی که در خدمت امام بودند، ما هم افتادیم در اندیشه مسایل مبارزه و کم کم این اندیشه در ما ریشه دوانید، به علاوه که ما با دوستان ایرانی دوست بودیم».
امام خمینی پناهگاه حسینی و یاران

پیشنهاد کاربران

بپرس