شهلیدن. [ ش َ دَ ] ( مص ) پراکنده و پریشان شدن و از هم پاشیده شدن و پخچ و پهن گشتن. ( از برهان ) : چو افتاد دشمن در آن پای نغزز سُم سمندش بشهلید مغز.نظامی ( از جهانگیری ).
ازهم پاشیدن، پراکنده شدن، پخش شدن: چو افتاد دشمن در آن پای لغز / به سمّ سمندش بشهلید مغز (نظامی۵: ۹۷۳ ).
شهلیدَن، از هم وارفتن و کهنه شدن رَخت، گاهی برای همدردی این زبانزد به کار می رود: "دِلَم برات بشَهله"، دلم برایت ریش ریش بشه، گویش فارسی جیرفت+ عکس و لینک