شهروی. [ ش َ ] ( اِ مرکب ) مخفف شاهروی. روی شاه. رویی چون شاه. چهره ای چون چهره شاه.
شهروی. [ ش َ ] ( اِخ ) نام دانشمندی که در دربار شاپورهرمزد و نرسی بوده است. ( فهرست ولف ). نام خردمندی از درباریان شاپور هرمز. ( لغات شاهنامه ) :
یکی موبدی بود شهروی نام
خردمند و شایسته و شادکام.
فردوسی.
شهروی. [ ش َ ] ( اِخ ) نام یک تن ایرانی اصیل که معاصر یزدگرد سوم بود با ماهوی. ( فهرست ولف ). نام یکی از اعیان ایرانی زمان یزدگرد. ( لغات شاهنامه ) :
نشست او و شهروی بر پای خاست
بماهوی گفت این دلیری چراست.
فردوسی.