شهرروا

لغت نامه دهخدا

شهرروا. [ ش َهَْ رْ رَ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) سیم و زر رایج و سره را گویند. ( برهان قاطع ) ( از انجمن آرا ). زر و سیم رایج و سره. نقیض شهروا. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). زر و سیم که درشهر رایج باشد. ( رشیدی ) ( از جهانگیری ) :
نقره ما اگرچه شهررواست
پیش نقاد رای او شد رد.
شرف شفروه ای ( از انجمن آرا ).
تاسکه به نام شمس از لعل زدند
آهن ز طلا شهررواتر گشته ست.
ظهوری ( از آنندراج ).
رجوع به شهروا شود.

شهرروا. [ ش َهَ رْ رَ ] ( اِخ ) شهرکی است [ به ناحیت کرمان ] بر کرانه دریا و اندر وی صیادانند. ( حدود العالم ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) زر و سیم رایج و سره : نقره ما اگر چه شهر رواست پیش نقاد رای او شد رد ٠ ( شرف شفروه رشیدی )

فرهنگ عمید

= شهروا: نقرۀ ما اگرچه شهررواست / پیش نقاد رٲی او شد رد (شرف شفروه ای: لغت نامه: شهرروا ).

پیشنهاد کاربران

بپرس