شهر گشای

لغت نامه دهخدا

شهرگشای. [ ش َ گ ُ ] ( نف مرکب ) شهرگشا. گشاینده شهر. فاتح. رجوع به شهرگشا شود :
مَثَل جنبش سیمرغ چه چیز است بگوی
مَثَل جنبش شاه آن ملک شهرگشای.
فرخی.
میر ابواحمدبن محمود آن شهرگشای
میر ابواحمدبن محمود آن قلعه ستان.
فرخی.
همی ندید که بر گاه شار شیردلیست
بتیغ شهرگشای و بتیر قلعه ستان.
فرخی.
بدید کوشش رزم آوران دشمن را
شنید حمله شیرافکنان شهرگشای.
مختاری.
شهرگشایا جهان بسته کام تو باد
بحرنوالا فلک تشنه جام تو باد.
خاقانی.
شاه معظم اخستان شهرگشای راستین.
خاقانی.
|| کنایه از پادشاه. ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

فاتح گشاینده شهر شهر گشا .

پیشنهاد کاربران

بپرس