شه نیمروز. [ ش َ هَِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شاه نیمروز. شاه سیستان. رجوع به شاه نیمروز شود. || کنایه از آفتاب. ( برهان ). رجوع به شاه نیمروز شود. || کنایه از دل آدمی که به عربی قلب گویند. ( از برهان ) ( از غیاث ). || ( اِخ ) کنایه از رستم بسبب آنکه سیستان را نیمروز خوانند. ( برهان ). || کنایه از حضرت آدم ( ع ) چه او تا نیمروز در بهشت بود. ( از برهان ) ( از غیاث ). || کنایه از حضرت محمد ( ص ) زیرا که تا نیمروز شفاعت امتان گناهکار خواهد کرد. ( از برهان ) ( از غیاث ).