ورا دید و بستود و بردش نماز
شنیده همی گفت با او براز.
فردوسی.
شنیده یکایک به هرمز بگفت دل شاه با رای بد گشت جفت.
فردوسی.
شنیده سخنها فرامش مکن که تاج است بر تخت دانش سخن.
فردوسی.
مکن باور سخنهای شنیده شنیده کی بود مانند دیده.
ناصرخسرو.
آواز رود و بربط و نای و سرود و چنگ وین طنطنه که میشنوی هم شنیده گیر.
سعدی.
- بحق چیزهای نشنیده . رجوع به ترکیب «بحق چیزهای نشنفته » ذیل شنفته شود.- دشنام شنیده ؛ کسی که دشنام شنود. آنکه به وی در حضور دشنام دهند :
با دست بلورین توپنجه نتوان کرد
رفتیم دعاکرده و دشنام شنیده.
سعدی.
|| کسی که استماع کرده باشد. ( ناظم الاطباء ).