تا کس لب است و شنگه زبان است و رومه ریش
جز راه کون او به سوم پای نسپرم.
سوزنی ( از فرهنگ نظام ).
|| جایی و موضعی که در آنجا سرگین و خاشاک و خاکروبه و پلیدی ها انبار کنند. ( برهان ) ( از فرهنگ نظام ). مزبله و زبیل دان. ( ناظم الاطباء ). شنگله. جایی که در آن سرگین و پلید و خاشاک ریزند. ( آنندراج ). جائی را گویند که سرگین و خاشاک و پلیدیها در آنجا انبار نمایند. ( فرهنگ جهانگیری ). رجوع به شنکله شود. || لته ای که زنان در ایام حیض بر فرج نهند. ( برهان ) ( جهانگیری ). لته حیض. ( فرهنگ نظام ) ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). شنگله. ( حاشیه برهان چ معین ). لته که هنگام بی نمازی زنان به خود بندند. ( یادداشت مؤلف ).- علم شنگه درآوردن ؛ داد و قال بیجا کردن و باعث شلوقی شدن. ( فرهنگ نظام ). و رجوع به علم شنگه و الم شنگه شود.