شنگله

لغت نامه دهخدا

شنگله. [ ش َ گ َ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) مطلق خوشه را گویند اعم از خوشه خرما و انگور و گندم و جو. ( برهان ) ( از فرهنگ نظام ) ( جهانگیری ). زنگله. چلازه. خوشه های خرد انگور و خرما که از مجموع آنهاخوشه بزرگ شکل گیرد. ( یادداشت مؤلف ) :
درخت خرما صد خار زشت دارد و خشک
اگر دو شنگله خرمای خوب و تر دارد.
ناصرخسرو ( از حاشیه برهان چ معین ).
رجوع به شنلک شود. || ریشه ای باشد از ابریشم و غیره که بر سر دستار و روپاک و امثال آن دوزند. ( برهان ) ( از جهانگیری ) ( فرهنگ نظام ). || جامه ملوث زنان. ( برهان ). و رجوع به شنگه شود. || جای ناپاک. ( برهان ). || اصطبل. آخور. ( از برهان ).

فرهنگ معین

(شَ گُ لَ یا لِ ) (اِ. ) ۱ - خوشه . ۲ - ریشة دستار یا جامه .

فرهنگ عمید

۱. ریشۀ پرده و دستار و جامه.
۲. خوشه.
۳. خوشۀ جو یا گندم.
۴. خوشۀ انگور.
۵. خوشۀ خرما: درخت خرما صد خار زشت دارد و خشک / اگر دو شنگله خرمای خوب و تر دارد (ناصرخسرو: ۲۷۹ ).

فرهنگستان زبان و ادب

{glomerule} [زیست شناسی- علوم گیاهی] گل آذینی با گل های بی پایک یا کوته پایک (subsessile ) که میان گره های بین گل های متراکم آن بسیار کوتاه است

گویش مازنی

/shengele/ نوعی میوه ی جنگلی

پیشنهاد کاربران

بپرس