بشنوانید مرا شیون من وز دل سنگ
بشنوید آه رشید ار شنوائید همه.
خاقانی.
|| که فرمان یا نصیحت پذیرد. مطیع. واعی. واعیه. ( از یادداشت مؤلف ).- دل شنوا ؛ دلی که حقایق رادریابد. دل بامعرفت. دل حقیقت نیوش :
چون دل شنوا شد ترا از آن پس
شاید اگرت گوش سر نباشد.
ناصرخسرو.
- گوش شنوا ؛ گوش شنونده. گوشی که کر نیست. اُذُن سمعة. اُذن سامعة. اذن سموع. اذن سماعة. اذن سمیع : هر خردمند بداند که بدین وصف علی است
چو رسید اینهمه اوصاف به گوش شنواش.
ناصرخسرو.
- || گوش مطیع و فرمانبردار : گوشم شنوا شده ست ازیرا
از حق و یقین در انتظارم.
ناصرخسرو.