شنو. [ ش َ / ش ِ / ش ُ ن َ / نُو ] ( نف مرخم ) شنونده و دریابنده. ( ناظم الاطباء ). و اغلب به صورت ترکیب به کار رود، مانند: حرف شنو، سخن شنو و غیره.
- حرف شنو ؛ که به سخن کسی گوش فرادهد.
- || آنکه اطاعت و فرمان برد.
- حقایق شنو ؛ که به حقایق گوش دهد. که حقایق را شنود :
تو حقگوی و خسرو حقایق شنو.
سعدی.
- حکایت شنو ؛ که داستان شنود : حکایت شنو کودک نامجوی
پسندیده پی بود و فرخنده خوی.
سعدی.
- غیبت شنو ؛ که گوش به غیبت کردن دیگران دهد. که گوش به غیبت کردن دیگران دارد : به حبل ستایش فرا چه مشو
چو حاتم اصم باش و غیبت شنو.
سعدی.
- نصیحت شنو ؛ شنونده پند. پندنیوش : نصیحت شنو مردم دوربین
نکارند در هیچ دل تخم کین.
سعدی.
نه پائی چو بینندگان راست رونه گوشی چو مرد نصیحت شنو.
سعدی.
وگر پادشا باشد و پاک روطریقت شناس و نصیحت شنو.
سعدی.
شنو. [ ش ِ ن َ / نُو ] ( اِ ) در تداول عامه ، شنا. || نام نوعی ورزش در کشتی گیری. ( از ناظم الاطباء ). ورزشی است که هندیان آن را دند گویند. ( غیاث اللغات ). رجوع به شنا شود.
شنو. [ ] ( اِخ ) نام محلی کنار راه سیرجان و بندرعباس میان چاه چگور و نای بند در 1531500گزی طهران. ( یادداشت مؤلف ).