شنم
لغت نامه دهخدا
شنم. [ ش َ ] ( ع مص ) خراشیدن. ( منتهی الارب ). خدش. ( اقرب الموارد ). || کافتن و یقال : رمی فشنم ؛ ای خرق طرف الجلد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
شنم. [ ش ُ ن ُ ] ( ع ص ،اِ ) گوش بریدگان. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید