شنع

لغت نامه دهخدا

شنع. [ ش َ ] ( ع اِ ) عیب کردن ها. طعن کردن ها. ج ِ شنعة. ( مقدمه لغت میرسیدشریف جرجانی ص 3 ).

شنع. [ ش َ ] ( ع مص ) متفرق و پریشان کردن پرزه خرقه را تا زده شود. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || سبک پنداشتن کسی را و خوار داشتن و دشنام دادن و رسوا نمودن. ( منتهی الارب ). زشت شمردن و دشنام دادن کسی را. در قاموس چنین است و در لسان العرب و صحاح : افسرده کردن و رسوا ساختن کسی را. ( از اقرب الموارد ).

شنع. [ ش ُ ] ( ع مص ) زشت دیدن کاری را و زشت پنداشتن. یقال : رأی امراً شَنِعَ به شُنْعاً؛ ای استشنعه. ( منتهی الارب ). || زشت گردیدن چیزی. ( از اقرب الموارد ). شَناعة. شَنَع. شُنوع. ( اقرب الموارد ). و رجوع به مصادر مذکور شود.

شنع. [ ش َ ن َ ] ( ع مص ) زشت گردیدن چیزی. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به شُنْع و شناعت و شنوع شود.

شنع. [ ش َ ن ِ ] ( ع ص ) شَنیع. زشت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

شنع. [ ش ُ ن ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ شنیع. مثل ِ برید و بُرُد. ( از لسان العرب ).

فرهنگ فارسی

جمع شنیع مثل برید و برد

پیشنهاد کاربران

بپرس